سرخ بی نهایت
بابا آب نداد، در کربلا که آبی نیست، آب در چنگال نامردیست . عمو می آید با مشکی در دست، اما دگر دستی ندارد، مشک به روی خاک ، خاک دگر تابی ندارد، آب جاری شد اما دگر آبرویی ندارد. بابا آب نداد، بابا جان داد، بابا درس عشق داد.
باران
تعریف هایی در باره مختار شنیده بودم، اما نه خیلی زیاد، شاید در همین حد که بعد از عاشورا وشهادت امام حسین (ع) ویارانش مختار نامی به خون خواهی امامش قیام کرد وقیام او از میان تمام قیام ها بیشتر به نگاه و اندیشه اهل بیت به ویژه امام سجاد(ع) نزدیک بود. اما چرا مختار در کربلا نبود؟ چه مدت زمانی بعد از واقعه عاشورا قیام کرد؟ نتیجه قیامش چه بود؟ عاقبت خودش چه شد؟ وسؤالات دیگری که همیشه در ذهنم بی جواب بود. اما با دیدن سریال مختارنامه به این برداشت رسیدم که قیام مختار مصداق نوش دارو است بعد از مرگ صحراب... اما این نوش دارو تبدیل به مرحمی می شود بر دل داغدار بازماندگان ... پس می توان گفت ، خدایش رحمت کند.
باران
صدای پای محرم را که می شنوی ، دلت حال وهوای دیگری می گیرد، انگار تمام سال منتظرآمدنش بودی . می آید با کوله
باری از احساس ومعنا ، حامل پیامهایی که هر سال به دست من وتو می رسد وباز یادمان می آید که اگر بعضی باورها دردل
آدمی باشد می شود دنیا وهمه قلبهای درآن را فتح کرد. انگار که هیچ فاصله ای نیست . راستی فکر می کنی تا کربلا چقدر
راه است؟
نویسنده: باران
از عاشورا خیلی درسها می توان گرفت ، می توان فهمید که یزیدیان بی قیدند وقادرند هر پیمانی را زیر پا بگذارند، می توان
فهمید حیوان صفتانی که آب را به روی امام حسین(ع) بستند وکربلا را با خون امام ویارانش رنگین کردند روزی زیر پرچم
امیرالمومنین شمشیر می زدند. می توان فهمید کوفیانی که قدر امامت ورهبری الهی را ندانستند وبه آن خیانت کردند تا آخر
عمر ونسل به نسل زیر یوغ ستمگران خون گریستند.
نویسنده: باران
اولین گامها را نهادی بر خاکی که می گفتی آشناست،آشنا بود چرا که وعدهاش را داده بودند. بوی خاکی آشنا آمیخته با عطر
لاله وشقایق، خاکی نزدیکتر به آسمان ، گلستانی پر از عطر یاس . زیباست هر گوشه اش که می نگری، گر از پنجره چشمان
زینب بنگری پس از تمام داغ هایی که جگرش را سوزاند. ای سالار بهشتی گامهای استوارت را بر خاک تشنه کربلا نکوفتی
چرا که می دانستی اگر چشمه زمزم از زیر قدوم اسماعیل جاری گشت به زیر گامهای تو دریایی خواهد جوشید که همچون
طوفان نوح همه عالم را به زیر آب خواهد برد. ارباب قلب سوخته ام فریاد هیهات من الذلة سر بده تا از هرای نفس هایت
دل آسمان بلرزد و قطره قطره اشکی ببارد. اما تو فریادی را جز بر لرزاندن دل سنگی دیوان سر ندادی همان تندیس های
سنگی که سنگی تر از آن بودند که بشکنند. کربلا داغدار تشنگی لب های خشکیده توست. خورشید از داغ شقایق های تو شعله
ور است ومی سوزد از اینکه زبانه هایش می سوزاند بال وپرت را. فرات شرمنده ناله های العطش است وخواب می بیند
جاری شدن بر ترک های لب خشکیده ات را .
نویسنده: باران