سرخ بی نهایت
اولین گامها را نهادی بر خاکی که می گفتی آشناست،آشنا بود چرا که وعدهاش را داده بودند. بوی خاکی آشنا آمیخته با عطر
لاله وشقایق، خاکی نزدیکتر به آسمان ، گلستانی پر از عطر یاس . زیباست هر گوشه اش که می نگری، گر از پنجره چشمان
زینب بنگری پس از تمام داغ هایی که جگرش را سوزاند. ای سالار بهشتی گامهای استوارت را بر خاک تشنه کربلا نکوفتی
چرا که می دانستی اگر چشمه زمزم از زیر قدوم اسماعیل جاری گشت به زیر گامهای تو دریایی خواهد جوشید که همچون
طوفان نوح همه عالم را به زیر آب خواهد برد. ارباب قلب سوخته ام فریاد هیهات من الذلة سر بده تا از هرای نفس هایت
دل آسمان بلرزد و قطره قطره اشکی ببارد. اما تو فریادی را جز بر لرزاندن دل سنگی دیوان سر ندادی همان تندیس های
سنگی که سنگی تر از آن بودند که بشکنند. کربلا داغدار تشنگی لب های خشکیده توست. خورشید از داغ شقایق های تو شعله
ور است ومی سوزد از اینکه زبانه هایش می سوزاند بال وپرت را. فرات شرمنده ناله های العطش است وخواب می بیند
جاری شدن بر ترک های لب خشکیده ات را .
نویسنده: باران