سرخ بی نهایت
نمی دانم چرا محرم با اینکه ماه غم و عزاداریست ، وقتی می آید دلم بهاری می شود ، تازه و با طراوت. شاید به خاطر باران اشکی است که می بارد، شاید به خاطراینکه دنیا پر از سیاهی شده و من تشنه یک جرعه روشنای ام ، شاید دلم خسته است از تمام بی قیدی ها و نیاز دارم یاد کنم از انسانهایی که روحشان سفید بود وپر از عشق وپاکی ، شاید نیاز است که یادم بیاید بیرون خیمه گاه وطنم چه یزیدیان و شمر صفتانی کمین کرده اند، یا شاید یادم می آورد که چقدر خوشبختم چون در فضای انقلابی نفس می کشم که دنباله قیام عاشوراست ، خون شهیدانش هم رنگ خون شهدای کربلاست و هوایش عطر گل نرگس دارد...
باران