سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
علم را با عمل همراه باید ساخت ، و آن که آموخت به کار بایدش پرداخت ، و علم عمل را خواند اگر پاسخ داد ، و گرنه روى از او بگرداند . [نهج البلاغه]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 15


ساعتها بود که در کنج خرابه در خاطراتش غرق بود، خاطرات زنده ای که یک به یک از جلوی چشمان خیس و بارانی اش می گذشت، دو ستاره در حال غروب که درونشان دریای  از عشق وخون موج می زد. جگرش تب دار بود وسوخته ،‌نه از تشنگی آبی که سراب شد، از نامردی قومی که از یاد بردند سفارش آفتاب را در حق آفتاب و چه آسان در پی متاعی قلیل گنجی پربها را تباه کردند. صورت لطیف و کودکانه اش رنگ نیلی گرفته بود، نه از شلاق های سوزان خورشید نینوا، که از ضربت دستانی شیطانی که حادثه سرخ مهتاب را در کوچه تکرار  می کرد. دل کوچکش تنگ باباست، تنگ یک آغوش مهربان،تنگ روزهایی که روی زانوهای بابا وچشم در چشم او آواز عشق می خواند. عاقبت بابا آمد به خرابه، اما این بار او بابا را  به روی زانوهایش نشاند، نوازش کرد سرش را و پروانه وار گرد شمع چشمانش چرخید.  دلش گرم گرم شد، آن قدر گرم که همه هستی اش را سوزاند ودر کنج خرابه جز جسم کوچک بی رمقش چیزی باقی نماند...

                                                                                       باران 



 نوشته شده توسط باران در سه شنبه 89/10/21 و ساعت 11:29 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم

سرخ بی نهایت
باران
به عشق آقا امام حسین(ع)پنجره ای می سازم رو به کربلا تا نسیمی از آن روز واقعه به روح وجانمان بوزد.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 49991
آرشیو
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من